آی واژه | خاقانی

بی نمکی تعبیه است در نمک خوان او
بی نمکی تعبیه است در نمک خوان او
بر سر بازار دهر نقد جفا می رود
بر سر بازار دهر نقد جفا می رود
رسته ای ار ننگری رستهٔ خذلان او
رسته ای ار ننگری رستهٔ خذلان او
دهر چو بی توست خاک بر سر سالار او
دهر چو بی توست خاک بر سر سالار او
ده چو تو را نیست باد در کف دهقان او
ده چو تو را نیست باد در کف دهقان او
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسف خود را برآر از چه زندان او
یوسف خود را برآر از چه زندان او
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پای خرد درگذار از سر پیمان او
پای خرد درگذار از سر پیمان او
مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک
مادر گیتی وفا بیش نزاید از آنک
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
کار چو خام آمده است آتش کن زیر او
کار چو خام آمده است آتش کن زیر او
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
ابجد سودا بشوی بر در خاقانی آی
سورهٔ سر در نویس هم به دبستان او
سورهٔ سر در نویس هم به دبستان او
پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست
پیشرو جان پاک طبع چو جوزای اوست
گرچه ز پس می رود طالع سرطان او
گرچه ز پس می رود طالع سرطان او
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
کوزهٔ فصاد گشت سینهٔ او بهر آنک
کوزهٔ فصاد گشت سینهٔ او بهر آنک
موضع هر مبضع است بر سر شریان او
موضع هر مبضع است بر سر شریان او
گر دل او رخنه کرد زلزلهٔ حادثات
گر دل او رخنه کرد زلزلهٔ حادثات
شیخ مرمت گراست بر دل ویران او
شیخ مرمت گراست بر دل ویران او
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
کزر و اقلیدسند عاجز برهان او
کزر و اقلیدسند عاجز برهان او
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
صانع زرین عمل مهتر عالی شرف
در ید بیضا رسید دست عمل ران او
در ید بیضا رسید دست عمل ران او
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود؟
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود؟
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او
قنطره بستی به علم بر سر طوفان او
نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست
نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست
آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او
آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او
غارت بحر آمده است غایت جودش چنانک
غارت بحر آمده است غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده است تیشهٔ بران او
آفت بیشه شده است تیشهٔ بران او
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او
هست لسان الحمل صورت سوهان او
چرخ مقرنس نمای کلبهٔ میمون اوست
چرخ مقرنس نمای کلبهٔ میمون اوست
نعش فلک تخت هاش، قطب کلیدان او
نعش فلک تخت هاش، قطب کلیدان او
رندهٔ مریخ رند چون شودش کند سر
رندهٔ مریخ رند چون شودش کند سر
چرخ کند هر دمی از زحل افسان او
چرخ کند هر دمی از زحل افسان او
در حق کس اره وار است نیست دو روی و دو سر
در حق کس اره وار است نیست دو روی و دو سر
گر همه اره نهند بر اخوان او
گر همه اره نهند بر اخوان او
هست چو هم نام خویش نامزد بطش و بخش
هست چو هم نام خویش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او
بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او
مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
مایهٔ صد اولیاست ذرهٔ ایمان او
مایهٔ صد اولیاست ذرهٔ ایمان او
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضای تمام سنقر دکان او
من به رضای تمام سنقر دکان او
گر بودش رای آن کاره کش او شوم
گر بودش رای آن کاره کش او شوم
رای همه رای اوست، فرمان فرمان او
رای همه رای اوست، فرمان فرمان او
اینت مبارک سحاب کز صدف داهگی
اینت مبارک سحاب کز صدف داهگی
گوهری آرد چو من قطرهٔ نیسان او
گوهری آرد چو من قطرهٔ نیسان او
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پیر خرد طفل وار میمزد انگشت من
پیر خرد طفل وار میمزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمک دان او
تا سر انگشت من یافت نمک دان او
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او
منت شروین برم و انده شروان او
ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او
گر گرهی خصمش اند از سر کینه چه باک
گر گرهی خصمش اند از سر کینه چه باک
کو خلف آدم است و ایشان شیطان او
کو خلف آدم است و ایشان شیطان او
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
خاصه سگ دامغان، دانهٔ دام مغان
خاصه سگ دامغان، دانهٔ دام مغان
دزد گهرهای من، طبع خزف سان او
دزد گهرهای من، طبع خزف سان او
بست خیالش که هست هم بر من ای عجب
بست خیالش که هست هم بر من ای عجب
نخل رطب کی شود خار مغیلان او
نخل رطب کی شود خار مغیلان او
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او
این همه ماخولیاست صورت بحران او
گر جگرش خسته شد از فرع این گروه
گر جگرش خسته شد از فرع این گروه
نعت محمد بس است نشرهٔ درمان او
نعت محمد بس است نشرهٔ درمان او
دل به در کبریاست شحنهٔ کارش که او
دل به در کبریاست شحنهٔ کارش که او
خاک در مصطفاست نایب حسان او
خاک در مصطفاست نایب حسان او
قابلهٔ کاف و نون، طاها و یاسین که هست
قابلهٔ کاف و نون، طاها و یاسین که هست
عاقلهٔ کاف و لام طفل دبستان او
عاقلهٔ کاف و لام طفل دبستان او
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
گیسوی حوا شناس پرچم منجوق او
عطسهٔ آدم شناس شیههٔ یکران او
عطسهٔ آدم شناس شیههٔ یکران او
دوش ملایک بخست غاشیهٔ حکم او
دوش ملایک بخست غاشیهٔ حکم او
گوش خلایق بسفت حاقهٔ فرمان او
گوش خلایق بسفت حاقهٔ فرمان او
هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
باد دعاهای خیر در پی او تا دعا
اول او یارب است و آمین پایان او
اول او یارب است و آمین پایان او
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
یارب کارواح قدس باد دعا خوان او
یارب کارواح قدس باد دعا خوان او
گر ز قضای ازل عهد عمر درگذشت
گر ز قضای ازل عهد عمر درگذشت
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او